آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و رادین

دیشب رادین کوچولو اومد خونه ما تا مامانی و باباییش برن دو تایی گردش. آرینا حسابی کییف کرد. اونقدر با هم بازی کردن که به گفته یاسی رادین تا صبیح غش کرد و دخملی هم اینجا خوب خوابید. واقعا خیلی همدیگر رو دوست دارن. رادین با این کوچولوئیش همش آرینا رو بغل میکنه و بوس میکنه. آرینا هم که براش ضعف میکنه. خدا رو شکر آرینا از تنهایی در اومد. ...
30 آبان 1393

آرینا و سفر ماماجی

دیشب ماماجی برای دو ماه رفتن مسافرت پیش دایی آرش. آرینا تو فرودگاه کلی گریه کرد. اصلا فکرش رو نمیکردم آرینا احساساتش رو بروز بده. آخه خیلی مغروره و هر جایی احساساتش رو نشون نمیده. خدا حفظشون کنه و انشااله زودتر برگردن ما که حسابی دلمون تنگ میشه. آرینا هم هر وقت ناراحته و من از دستش عصبانیم زود زنگ میزنه به ماماجی و درد و دل میکنه و میگه واسطه بشن برای آشتی. ...
29 آبان 1393

آرینا و رستا

امروز هم رستا جون اومد و با آرینایی بازی کرد. خیلی با مزه است و با آرینا حسابی دوست شدن. من هم خیلی خوشحالم که آرینا یه دوست خوب پیدا کرده. فردا قراره آرینایی رو ببرم کلاس باله و سوال کنم ببینم میشه رستا هم بره آخه رستا سه سالشه. آرینا امروز هم رفت کلاس زبان. جریان عادت کردنش به کلاس و ترک من دچار نوسانه. یک روز خوبه و یکروز خیلی نه. البته من امیدوارم کم کم مستقل بشه و دلتنگ من نشه. ...
24 آبان 1393

آرینا و تعابیر خنده دار 2

دیشب داشتیم فیلم ایسان رو میدیدیم. پادشاه به شاهزاده گفت تو نمیتونی پادشاه خوبی باشی چون جذبه نداری و اطرافیانت از رفتار دوستانه تو سو استفاده میکنن. آرینا پرسید چرا دعواش کرد مامان. من هم گفتم آخه شاه خوبی نمی تونه بشه. آرینا گفت آهان یعنی فقط زاده است. من و بابایی ترکیدیم از خنده. این فسقلی کلمه شاهزاده رو تقسیم کرده و چون ما گفتیم شاه خوبی نمیتونه بشه میگه پس فقط زاده خوبیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فدات بشم من عسلدونه. ...
20 آبان 1393

آرینا و جورچین

امروز بعد از کار سر راه برگشت یه فروشگاه جدید دیدم که وسایل کمک آموزشی و کتاب و ... کودکان رو میفروخت. داخل رفتم تا یه گشتی بزنم. چشمم به یه جورچین جالب خورد فکر کردم بدرد آرینایی میخوره براش خریدم. خیلی خوشش اومد و تا الان چندین بار به مدلهای مختلف چیدتش. یه جورچین به نام اتاق کوچک من. ...
18 آبان 1393

آرینا و کلاس4

جلسه قبل که آرینا رفت کلاس. دو تا شعر طولانی  و سخت رو باید حفظ میکردن. هیچکدوم از بچه ها شعر رو بلد نبودن و آرینا با اینکه از همشون کوچکتره هر دو رو کامل حفظ بود. خانم معلم خیلی خوشش اومد. آرینا هم حسابی لذت برد که فقط خودش حفظه.  اسم شعر ها رو مینویسم که وقتی بعدها این پست رو خوندی یادت بیاد. I like my body Our senses ...
16 آبان 1393

محرم

سلام من به محرم, محرم گل زهرا به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم ...
10 آبان 1393

آرینا و تولد پنج سالگی

خب امسال هم یه تولد درست و حسابی برات گرفتیم. عمو مرتضی و خانومش هم اومدن. خیلی خوش گذشت. موقع رقص یکم بد اخلاقی کردی و ولی در کل خوب بود. وقتی داشتم هدیه ماماجی رو کادو میکردم، کاغذ کم اومد. ما هم هدیه رو جوری گذاشتیم که معلوم نشه ولی تو وروجک از یه فرصت مناسب استفاده کردی و رفتی دیدیش. بعد هم اومدی به من گفتی مامانی یه گوشه هدیه ماماجی کاغذ نداشت من دیدمش. و موذیانه خندیدی. گفتم ااااااااااااا راست میگی. گفتی آره قابلمه هشت پارچه آگرین بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از دست این تبلیغات تلویزیون. ...
5 آبان 1393